نوشتن
سه شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۳، ۰۱:۲۲ ق.ظ
دوست داشتم از لحظهی اول سفرم، تمام احساساتم را لحظه به لحظه ثبت کنم. ولی درگیریهای سفر و سکونت و دانشگاه بیشتر از این بود که حتی بشود چند روز یک بار چند جملهای نوشت. بعد از بیست روز بالاخره فرصت نوشتن پیدا شد!
دوست داشتم الآن میشد اتفاقات این بیست روز را با chronological order بنویسم ولی با احتمال بسیار بالایی، این خواستهی پرفکشنیستانه منجر به «اصلاً ننوشتن» میشود! پس شروع میکنم پخش و پلا از هر جا که به ذهنم رسید مینویسم! میرم جلو بعد برمیگردم عقب ... یا برنمیگردم عقب ... همین الان را مینویسم ...
هفتهی اول به گشتن دنبال خانه و کارهای ثبت نام دانشگاه گذشت. هفتهی دوم به اسبابکشی و ساکن شدن در خانهی جدید و هفتهی سوم صرف کارهای علمی در آزمایشگاه شد.
این اولین آخرِ هفتهای بود که کلی وقت برای خودم داشتم که میتونستم هر کار دلم خواست بکنم ... بیشترش رو به آشپزی و وبگردی گذروندم.
گوشهای از این وبگردی هم داره صرف خوندن «یک پزشک» میشه. این بخشش رو دوست داشتم:
«نوشتن خودبهخود آرامش میآورد و بهجرات میتوانم بهعلاقهما بهچت اشاره کنم. همینکه باکسی گفتوگو میکنیم و یادرشبکههای اجتماعی متن مینویسیم، خودبهخود آرامش بهمامیدهد. حال بیایید این آرامشرا برای مدتی بهخودمان اختصاص دهیم و کمی برای خودمان بنویسیم. همانطور که بالاترهم گفتم، بزرگترین مشکلما از داستان و خاطره نویسی، ترس از مورد تمسخر گرفتن و بد درآمدن نوشتههایمان است. من بهجرات میگویم که نوشتن برای هرکسی هنگام نوشتن میآید. گواه حرفم همین چتهای ماست. ماواقعا نمیدانیم کهچطور مینویسیم فقط میبینیم که متنی، حتی بلند نوشته شده است. داستاننویسی و امثال اینهم همینگونه است. ماواقعا نمیدانیم چه میکنیم اما مینویسیم و باور کنید لذت خاصی دارد.» منبع
دوست داشتم الآن میشد اتفاقات این بیست روز را با chronological order بنویسم ولی با احتمال بسیار بالایی، این خواستهی پرفکشنیستانه منجر به «اصلاً ننوشتن» میشود! پس شروع میکنم پخش و پلا از هر جا که به ذهنم رسید مینویسم! میرم جلو بعد برمیگردم عقب ... یا برنمیگردم عقب ... همین الان را مینویسم ...
هفتهی اول به گشتن دنبال خانه و کارهای ثبت نام دانشگاه گذشت. هفتهی دوم به اسبابکشی و ساکن شدن در خانهی جدید و هفتهی سوم صرف کارهای علمی در آزمایشگاه شد.
این اولین آخرِ هفتهای بود که کلی وقت برای خودم داشتم که میتونستم هر کار دلم خواست بکنم ... بیشترش رو به آشپزی و وبگردی گذروندم.
گوشهای از این وبگردی هم داره صرف خوندن «یک پزشک» میشه. این بخشش رو دوست داشتم:
«نوشتن خودبهخود آرامش میآورد و بهجرات میتوانم بهعلاقهما بهچت اشاره کنم. همینکه باکسی گفتوگو میکنیم و یادرشبکههای اجتماعی متن مینویسیم، خودبهخود آرامش بهمامیدهد. حال بیایید این آرامشرا برای مدتی بهخودمان اختصاص دهیم و کمی برای خودمان بنویسیم. همانطور که بالاترهم گفتم، بزرگترین مشکلما از داستان و خاطره نویسی، ترس از مورد تمسخر گرفتن و بد درآمدن نوشتههایمان است. من بهجرات میگویم که نوشتن برای هرکسی هنگام نوشتن میآید. گواه حرفم همین چتهای ماست. ماواقعا نمیدانیم کهچطور مینویسیم فقط میبینیم که متنی، حتی بلند نوشته شده است. داستاننویسی و امثال اینهم همینگونه است. ماواقعا نمیدانیم چه میکنیم اما مینویسیم و باور کنید لذت خاصی دارد.» منبع