هونیاک

آب کم‌جو، تشنگی آور به دست ... تا بجوشد آب از بالا و پست ...

هونیاک

آب کم‌جو، تشنگی آور به دست ... تا بجوشد آب از بالا و پست ...

هونیاک
پیام های کوتاه
  • ۴ اسفند ۹۲ , ۱۸:۵۷
    فکر
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

دغدغه‌های فنی

چهارشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۲، ۰۶:۰۱ ب.ظ

یه حسی دارم که نمی‌دونم درسته یا نه اما خیلی وقتا حس می‌کنم بعضی آدم‌ها به خاطر دختر بودنم به دیده‌ی تحقیر نگاهم می‌کنند! مثلاً‌ حس می‌کنم اگه نتونم یه کار تخصصی مرتبط با رشته‌م رو درست انجام بدم، میگن: ببین دخترا هیچی از کامپیوتر و کارای فنی نمی‌فهمن!

این‌جور فکر کردن باعث می‌شه گارد بگیرم و سعی کنم ثابت کنم که: نخیرم! من خیلیم خفنم!

و معمولاً در چنین مواقعی گند می‌زنم و واقعاً نمی‌تونم کارم رو خوب انجام بدم!

این حس رو بیشتر نسبت به آدمای جدیدی که باهاشون مواجه می‌شم پیدا می‌کنم! آدمایی که زیاد من رو نمی‌شناسن و نمی‌شه ازشون توقع داشت که من رو از روی برآیند رفتارهام بشناسن، نه از روی یه رفتار خاص!

البته نمی‌گم خیلی آدم خفنی هستما! اما خب حداقل توی کارهایی که تخصص دارم، می‌تونم خوب عمل کنم!

نمی‌دونم این مشکل به من ربط داره یا به خاطر تأثیرات محیط هست و من حق دارم چنین حس‌هایی رو تجربه کنم!

نمی‌دونم حس واقعی آدما چیه! آیا واقعاً اولین باری که با یه دختر فنی مواجه شن که یه کاری رو گند بزنه، میگن: ببین دخترا هیچی بلد نیستن؟

احتمالاً راه‌حلش اینه که فکر نکنم که بقیه چی فکر می‌کنن! اما خب کار سختیه!

  • هونیاک

جفت-یک

دوشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۲، ۰۹:۵۴ ب.ظ

دلیل اصلی غصه‌هام اینه که تا آخرش میرم! دلیلش اینه که بر اساس پارامترهای موجود، آینده رو حدس می‌زنم و چون روزهای روشنی نمی‌بینم، غصه می‌خورم ...

می‌دونم کار اشتباهیه! اما وقتی حالم خوب نیست، کنترل افکارم دستم نیست انگار!

وقتی حالم بد نیست و منطقی فکر می‌کنم، می‌بینم تا حالا نتونستم آینده رو پیش‌بینی کنم! همیشه آینده با خودش یه سورپرایزهایی داشته ... وقتی حالم بد نیست می‌تونم خودمو قانع کنم که به آینده فکر نکنم و بذارم خودش غافل‌گیرم کنه ... می‌تونم امید داشته باشم تاس بعدی‌ای که خدا برام میریزه۱، شیش باشه! یا پنج! یا دست کم چهار!

همه‌ی اینا مال وقتیه که حالم بد نیست ...

اما وقتی حالم بده ...


۱ فکر کنم انیشتین بود که گفته بود: خدا تاس نمی‌ریزه!

  • هونیاک

نفرت

دوشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۲، ۰۹:۲۷ ق.ظ

ازش متنفرم!

می‌دونم که اگه اون آدم بدی باشه، منی که نصف ژن‌هام رو ازش به ارث بُردم هم آدم نیمه‌بدی محسوب میشم! می‌دونم اصرار من بر اثبات بدیش شاید خود-زنی محسوب بشه! ولی می‌گم که بدونید من آدمیم که نصف ژن‌هام پَست و بی‌وجدانند!

می‌گم که یادم بمونه که سعی کنم با اون نیمه‌ی وجدانی‌تر ژن‌هام، بر نیمه‌ی مزخرفشون غلبه کنم!

  • هونیاک

شمعِ شبِ بی‌سحرم

دوشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۲، ۰۸:۲۷ ق.ظ
پُرم از حرف و وقتی می‌خواهم دردهایم را به کلمه تبدیل کنم، انگشتانم نمی‌توانند بنویسند چون چشمانم زودتر دست به کار می‌شوند ...
شاید این دردِ آن زخم‌هایی باشد که صادق هدایت می‌گوید مثل خوره روح آدم را آهسته در انزوا می‌خورد و می‌تراشد ...
  • هونیاک

پست پیامکی

يكشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۲۹ ب.ظ
از امکانات وبلاگ بیان اینه که میشه با پیامک پست نوشت :-)
  • هونیاک

نوشتن

يكشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۰۷ ب.ظ
گفت بنویس!
می‌نوشتم!
در یک جابه‌جایی اجباریِ کتابام، سالنامه‌ی سال ۹۱م رو پیدا کردم، از همین سالنامه‌هایی که هر سال شروعشون میکنم و هیچ سالی تمامشون نمی‌کنم! همونی که رووش نوشته بود «منم که شهره‌ی شهرم به عشق ورزیدن» ... همونی که اون شب عیدی که با یگانه توی کتاب‌فروشی میدون ولیعصر میگشتیم، خریدمش ...
گفت بنویس!
نوشته‌هام رو پیدا کردم!
خوندمشون ... کم بود ولی حس جالبی بود ... بخش زیادیشم شعر و اینا بود ... بخش کمیش حرفای خودم ...
نوشتن رو دوست دارم ... اما همیشه یه ترسی از خونده شدن نوشته‌هام هست ... یه ترسی که باعث میشه موقع نوشتن خودم رو سانسور کنم یا هی فکرم رو ادیت کنم ...
وقتی مجبور باشم موقع نوشتن، فکرهام رو از یه فیلتری رد کنم اون وقت دیگه نوشتن لذتش رو از دست میده ... دیگه اون حس رهایی‌بخشی رو نداره ...
گفت بنویس!
چرا وبلاگ نمی‌نویسم؟ چون نوشتن روی کاغذ حس بهتری داره ... نوشتن با خودکار حس بهتری داره! البته شاید توی فضای مجازی آزادانه‌تر بشه نوشت!
البته یه وبلاگ دارم اما توی اون یه وسواسی نسبت به خوب نوشتن دارم که خب کم پیش میاد چیز خوبی به ذهنم برسه!
دوست دارم شروع کنم بنویسم و بدون این‌که یه کلمه از نوشته‌م رو تغییر بدم و بدون این‌که حتی یه بار از روی چیزی که نوشتم، بخونم، منتشرش کنم!
تصمیم دارم اینجا اینجوری بنویسم! فعلاً تصمیمم اینه! نمی‌دونم بعداً چه کار میکنم!
  • هونیاک