هونیاک

آب کم‌جو، تشنگی آور به دست ... تا بجوشد آب از بالا و پست ...

هونیاک

آب کم‌جو، تشنگی آور به دست ... تا بجوشد آب از بالا و پست ...

هونیاک
پیام های کوتاه
  • ۴ اسفند ۹۲ , ۱۸:۵۷
    فکر
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

۴ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

کشف کتابخانه

جمعه, ۱۹ دی ۱۳۹۳، ۱۱:۱۵ ب.ظ

در ایران تقریباً هیچ وقت از کتاب‌های کتابخانه استفاده نکردم (اگر هم استفاده کرده باشم آن‌قدر نادر بوده که یادم نمی‌آید)! یک دلیلش این بود که دوست داشتم کتاب‌هایی که می‌خوانم را داشته باشم که زیر بعضی جمله‌ها خط بکشم ... که گاهی کتاب‌های قدیمی را مرور کنم و آن جمله‌های خطدار را بخوانم باز ... که به کتابخانه‌ام نگاه کنم و به خاطر کتاب‌هایی که خوانده‌ام به خودم ببالم ...

البته جز این‌ها دلایل دیگری هم داشتم ... دوست دارم کتابی که می‌خوانم، سالم و تمیز باشد که معمولاً کتاب‌های کتابخانه‌ها این شرط را نداشتند. دیگر این‌که قدم زدن درکتابفروشی‌ها را بیشتر از کتابخوانه‌ها دوست داشتم.

این‌جا اما کتاب خیلی گران است و زیاد با حقوق دانشجویی ما جور در نمی‌آید. نه که نشود خریدها!‌ شدنی است. اما خب وقتی قیمت کتاب را با کتابی مشابه در ایران مقایسه می‌کنم، دلم نمی‌آید بخرم. به خصوص که تا حالا هم بی‌کتاب نمانده‌ام چون هم از ایران با خودم کتاب آورده‌ام و هم سایت خیلی خوب فیدیبو هست که بشود نسخه‌ی الکترونیکی کتاب‌های فارسی را خرید و هم این‌که هنوز آن‌قدر زبانم محشر نیست که رمان انگلیسی را بگیرم دستم و بخوانم و بفهمم و پیش بروم و لذت ببرم. تعداد لغت‌هایی که هنوز بلد نیستم زیادند و گاهی باعث می‌شوند هیچ چیز از یک پاراگراف نفهمم و دائم باید معنی لغات را در دیکشنری چک کنم که این کار هم از لذت خواندن کتاب کم می‌کند و بیشتر جنبه‌ی آموزش زبان پیدا می‌کند تا لذت بردن از اوقات فراغت. چون چنین کتاب‌های گرانی ریسک خواندن و نفهمیدنش هم بالاست، ترجیح می‌دم طرفشان نروم.

به علاوه، از وقتی که مجبور شدم آن همه کتاب‌های دوست‌داشتنی‌ام را در خانه بگذارم و سبک‌بار سفر کنم، دیدم بهتر است سبک‌بار بمانم و دیگر خودم را در این موقعیت سخت جدایی از کتاب‌هایم قرار ندهم.

تازگی‌ها اما کتابخانه‌ی دانشگاه را کشف کرده‌ام. یک کتابخانه‌ی بسیار هیجان‌انگیز! یک عالمه کتاب. کتاب‌هایی با ظاهر قابل قبول و مرتب. و پر از مبل‌های راحتی که می‌توانی لم بدهی و از بین کتاب‌هایی که کاندید کرده‌ای، چندتایشان را برای قرض گرفتن انتخاب کنی. فعلاً دارم هی کتاب می‌گیرم و سعی می‌کنم بخوانم تا دستم بیاید با چه جور کتاب‌هایی راحت‌ترم.

  • هونیاک

دیوانه‌بازی

چهارشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۳، ۰۶:۲۱ ب.ظ

اینجا حمل و نقل عمومی تعطیل است و تاکسی هم که عملاً وجود خارجی ندارد و فاصله‌ها این‌قدر دور است که همه ماشین دارند. ماشین هم نسبتاً ارزان است و تقریباً اکثر آدم‌ها قدرت خریدش را دارند. مثلاً با دو ماه حقوق من (اگر چیزی ازش برای خرید کسر نکنیم) می‌شود یک ماشین معمولی خرید.

ما هم می‌توانستیم ماشین بخریم! حالا نه در عرض دو ماه، ولی بعد از این چهار ماه دیگر حتماً پس‌اندازمان به قدر ماشین خریدن می‌توانست برسد.

اگر من آن ظرف‌های مربعی-شکل سفید را نمی‌خریدم، می‌توانستیم ماشین بخریم. یا اگر تبلت و دورببین نمی‌خریدیم، می‌شد ماشین بخریم. اگر تلویزیون نمی‌گرفتیم یا تخت، می‌شد ماشین بخریم. اگر من این همه شکلات نمی‌خریدم، می‌شد ماشین بخریم. اما همه‌ی این‌ها را خریدیم و ماشین نخریدیم!

همه‌ی آن ظرف‌ها و وسایل و خوراکی‌ها آرزوهای من بودند که برآورده شدند اما ماشین آرزویم نبود!

این‌که پولمان را پس‌انداز کنیم و ماشین بخریم، منطقی‌تر بود اما ما پول‌هایمان را خرج دیوانه‌بازی‌هایمان کردیم.

ماشین هم می‌خریم ... حالا چهارماه دیرتر ...

آدم چهار ماه دیرتر ماشین بخرد چیزی نمی‌شود اما اگر دیوانه‌بازی‌هایش را به تاخیر بیندازد، از کجا معلوم تا آن موقع زنده بماند؟ اصلاً از کجا معلوم تا آن موقع دیگر حوصله‌ی آن دیوانه‌بازی‌ها را داشته باشد؟ حیف نیست آدم دیوانه‌بازی‌هایش را به تاخیر بیندازد؟

  • هونیاک

گم‌شده

سه شنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۳، ۱۲:۰۶ ق.ظ

تنبل شده‌ام! خودم را لوس کرده‌ام شاید!

مدت‌هاست (شاید یک یا دو سال) هر وقت که از کاری خسته شده‌ام، بی‌خیال آن کار شده‌ام و وقتم را به بطالت گذرانده‌ام!

قبل‌ترها این‌طور نبودم! اولاً که فرکانس کارهایی که دوست نداشته باشم انجامشان بدهم ولی مجبور به انجامشان باشم، کمتر بود! ثانیاً قدرت بیشتری برای مجبور کردن خودم داشتم انگار! شاید هم کمتر لوس بودم!

یک چیزی انگار یک جای زندگی‌ام می‌لنگد! هدفی، انگیزه‌ای، رویایی، آرزویی شاید گم شده باشد جایی!

  • هونیاک

تصمیم کبری

دوشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۳، ۰۶:۱۹ ب.ظ

خب! تعطیلات دو هفته‌ای تمام شد و ترم جدید شروع شد.

از ترم پیش راضی نبودم! عملکردم خیلی پایین‌تر از سطح انتظارم از خودم بود! خیلی! این که کم کار می‌کردم را خودم خوب متوجه می‌شدم. اما برای کم کار کردنم کلی بهانه دارم! اولین بهانه این است که همزمان یک عالمه تغییر در زندگی‌ام ایجاد شد! محیط زندگی جدید، دوری از خانواده، شروع مقطع تحصیلی جدید و ... هضم کردن این همه تغییرات و برگرداندن زندگی به حالت نرمالش زمان لازم دارد.

بهانه‌ی دیگر این است که حس می‌کردم نیاز به استراحت دارم! وقتی یک کاری را سر موقع خودش انجام ندهی، ممکن است آن کار پخش شود در بقیه‌ی ابعاد  زندگی‌ات! مثل این کارِ استراحتِ (!!) من که خودش را به زور وارد کارهای دانشگاهم کرد! جذابیت‌های این محیط جدید هم یکی دیگر از بهانه‌هایم است و همین‌طور شوق انتخاب کردن وسایل مورد نیاز زندگی، برای منی که اولین تجربه‌ی زندگی مستقلم بود ...

این بهانه‌ها دست به دست هم دادند تا من عملکردم ضعیف باشد. اما حالا که ترم جدید شده و اکثر این بهانه‌ها دیگر توجیه مناسبی برای کم‌کاری نیستند، تصمیم دارم با اراده و عزم راسخ با پشتکار و تلاش بیشتری به کارم را در این ترم شروع کنم :)

  • هونیاک