دیوانهبازی
اینجا حمل و نقل عمومی تعطیل است و تاکسی هم که عملاً وجود خارجی ندارد و فاصلهها اینقدر دور است که همه ماشین دارند. ماشین هم نسبتاً ارزان است و تقریباً اکثر آدمها قدرت خریدش را دارند. مثلاً با دو ماه حقوق من (اگر چیزی ازش برای خرید کسر نکنیم) میشود یک ماشین معمولی خرید.
ما هم میتوانستیم ماشین بخریم! حالا نه در عرض دو ماه، ولی بعد از این چهار ماه دیگر حتماً پساندازمان به قدر ماشین خریدن میتوانست برسد.
اگر من آن ظرفهای مربعی-شکل سفید را نمیخریدم، میتوانستیم ماشین بخریم. یا اگر تبلت و دورببین نمیخریدیم، میشد ماشین بخریم. اگر تلویزیون نمیگرفتیم یا تخت، میشد ماشین بخریم. اگر من این همه شکلات نمیخریدم، میشد ماشین بخریم. اما همهی اینها را خریدیم و ماشین نخریدیم!
همهی آن ظرفها و وسایل و خوراکیها آرزوهای من بودند که برآورده شدند اما ماشین آرزویم نبود!
اینکه پولمان را پسانداز کنیم و ماشین بخریم، منطقیتر بود اما ما پولهایمان را خرج دیوانهبازیهایمان کردیم.
ماشین هم میخریم ... حالا چهارماه دیرتر ...
آدم چهار ماه دیرتر ماشین بخرد چیزی نمیشود اما اگر دیوانهبازیهایش را به تاخیر بیندازد، از کجا معلوم تا آن موقع زنده بماند؟ اصلاً از کجا معلوم تا آن موقع دیگر حوصلهی آن دیوانهبازیها را داشته باشد؟ حیف نیست آدم دیوانهبازیهایش را به تاخیر بیندازد؟
- ۹۳/۱۰/۱۷